عطر یار

سحر به بوی نسیمت به مژده جان سپرم اگر امان دهد امشب فراق تا سحرم

عطر یار

سحر به بوی نسیمت به مژده جان سپرم اگر امان دهد امشب فراق تا سحرم

به بوی زلف تو دم می زنم در این شب تار
وگرنه چون سحرم بی تو یک نفس نرود...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
۰۴ آبان۲۳:۳۸

بسم الله الرحمن الرحیم

 

اینجا یک نظری در مورد مسئله زیبایی نوشته بودیم. به صورت خاص این قسمت:

"زیبایی اولا نسبیه یعنی ممکنه یکی در نظر من زیبا باشه و در نظر دیگری نازیبا و به عکس. دوما مشمول زمانه. یعنی این زیبایی و نازیبایی برای همون چند بار اول معنا داره. بعد از یک مدت نه چندان زیاد زیباترین چهره ها و نازیباترین ها در نظر آدم یکسان میشن و هردو زیبا به نظر میرسند. سوما بعد از همین یک مدت چهره ای برای آدم زیباتر جلوه میکنه که صفات درونی ش رو بیشتر دوست داشته باشی. یعنی اون چیزی که در نهایت باعث میشه کسی رو بپسندی یا نپسندی همون صفات درونی ش هستند و همون اولویت های قبل از زیبایی. در این صورت ممکنه زیباترین چهره ها در نظر اول بعد از مدتی برات منفورترین چهره ها باشند و بالعکس."

 

برای قسمت دوم و سوم امروز داشتم به این فکر می کردم که چقدر شاهد مثال این موضوع در جهان زیاد هست. چطور؟

همین که مردم هر قسمت و هر نژاد از دنیا چهره های خودشون رو دوست دارند و در نظرشون زیباست شاهد مثال همین مسئله ست که زیبایی مشمول زمانه و بعد از مدتی چهره ای در نگاه آدم زیباتر به نظر میرسه که بیشتر دیده باشه. هر کجای دنیا چنین مسئله ای صادق هست. شرق و غرب و سیاه و سفید و سرخ و زرد و ... فرقی نداره. کسی که شرق آسیا زندگی میکنه همون چهره ها و نژادهای شرقی و چشم بادمی رو بیشتر دوست داره و کسی که تو مناطق استوایی زندگی میکنه از سیاه پوستان بیشتر خوشش میاد و در حالت کلی هر کس در هر منطقه ای که بزرگ شده باشه زیبایی چهره ی نژادهای همون منطقه رو بیشتر دوست داره.

 

اما مسئله جدیدی که در دوران ما به وجود اومده وجود همین رسانه ها و سینما و ... هست. چهره هایی که هر روز از طریق تلویزیون و ماهواره و ... سعی دارند چشم و فکر و ذهن مردم سایر نقاط دنیا رو پر کنند. یک نتیجه این تهاجم فرهنگی هم همین مسئله یعنی تغییر ذائقه ی مخاطب در زمینه های مختلف و از جمله مسئله زیبایی هست. بالاخص غرب و هالیوود که خیلی علاقه داره نژاد غربی و سفیدپوست و سرمایه دار رو در چشم همه مردم دنیا به عنوان نژاد برتر در همه زمینه ها معرفی کنه. حالا کی میدونه که این چهره ها به زور و ضرب هزار جور گریم و آرایش و ... و با ترفند تکرار در چشم مخاطب زیبا جلوه می کنند؟

البته مسئله سوم هم در کنار مسئله دوم در نظر بالا، در تهاجم فرهنگی در نظر گرفته شده. یعنی این موضوع هم به عنوان یک مسئله اساسی تو تهاجم فرهنگی دنبال میشه که این چهره ها به عنوان قهرمان و با صفات پسندیده نمایش داده بشن. در مقابل چهره هایی با نژادهای مخالف و به ویژه سیاه پوستان به شدت تخریب میشن. خوب و بد جلوه دادن بعضی صفات هم در دستور کارشون هست. به این معنی که وقتی قرار هست کسی قهرمان و دارای صفات پسندیده باشه حتما در مورد این که چه صفاتی در نظر مخاطب در نهایت خوب و چه صفاتی بد نمایش داده بشن هم برنامه وجود داره. هیچ وقت حیاء زنانه به عنوان یک صفت خوب و در قالب قهرمان داستان نمایش داده نمیشه بلکه بر خلاف اون و در راستای سیاست هاشون بی حیائی به عنوان آزادی و آزادگی از قید و بندهای جاهلانه به عنوان یک صفت پسندیده به قهرمان ها نسبت داده میشه.

 

بنابراین فکر می کنم بعضی سلیقه ها بین جوانان ما در مورد زیبایی و آرایش و پوشش و ... طبیعی نیست. حتما یک دلیل بسیار عمده و مهم این تغییر ذائقه ها و سلیقه ها به تهاجم فرهنگی و فرهنگ خانواده اون شخص مرتبط هست. همون طور که این مسئله در مورد پسندیدن و دوست داشتن بعضی صفات و اکراه از بعضی صفات دیگه هم طبیعی نیست. کسی که تو فرهنگ اسلامی و ایرانی بزرگ شده باشه طبیعتا باید علاقه بیشتری هم به صفات پسندیده و سفارش شده در این فرهنگ داشته باشه. این مسئله رو در مورد علاقه ظاهری به صفات عرض می کنم، یعنی اینجا کاری به تاثیر عقلانیت و توجیه عقلی و معرفتی ندارم. به عنوان مثال یک جوان ایرانی مسلمان اعم از دختر و پسر و بر اساس ظاهر و علاقه و سلیقه باید حجاب و حیاء رو که در فرهنگش تکریم شده بیشتر از نقطه مقابلش دوست داشته باشه. اما ما خیلی اوقات نقطه مقابل رو می بینیم که فارغ از دلیل و برهان معرفتی شخص بی حجابی و بی حیائی رو با همون عنوان آزادی و رهایی از قیدهای جاهلانه می پسنده.

 


پی نوشت: این پست رو همین طور فی البداهه و بر اساس فکرهایی که تو ذهنم بود نوشتم. یعنی ممکنه ویرایش و یا حذف بشه. اگرچه که بعید میدونم حوصله ویرایش داشته باشم!

+9 آبان: این عکس و روایت عجیب با دل آدم بازی می کنه..

+12آبان: مستندهای برنامه ثریا رو از دست ندید. برنامه بسیار باارزشی هست و مستندهای خوبی تهیه میکنه که البته در فضای مجازی راحت قابل دسترس هستند.

۶
سر گشته | ۰۴ آبان ۹۴ ، ۲۳:۳۸
۲۳ مهر۱۸:۵۷

بسم الله الرحمن الرحیم

 

وقتی وضع خودش و خانواده و زندگی اش را دیدم، ناخودآگاه یاد آن روزی افتادم که برای فلان مجلس و میهمانی و عروسی اش توجیه می آورد که یک شب هزار شب نمی شود. آن زمان ها بیشتر مقید بود و بیشتر رعایت حدود را چه در زندگی شخصی و چه در جامعه می کرد، اما قصه آن شب را که شنیدم فهمیدم این قصه، قصه ی یک شب نیست که قصه ی هزار و یک شب است.

کسی که قصه ی آن شب را می دانست چندان از وضع امروزش تعجب نمی کرد، چون ریشه وضع امروزش به حال آن روز برمی گشت. آن روزی یا شاید روزهای قبل از آن که غافل شده بود و برای امر خدا و حدود الهی مسامحه می کرد. یا حاضر نبود از خواسته درونی خودش بگذرد یا این که حریف حرف های اطرافیان ش نمی شد. اما در هر حال آن غفلت کار دستش داد و حاضر شد برگزاری فلان مجلس عروسی را برای خودش مباح کند. مجلسی که شبیه به تمام مجالس عروسی این روزها و حتی خیلی موجه تر از این ها بود. حاضر شد یک شب برای احترام به خواسته و جلب رضایت دیگران یا شاید حتی همسرش و خودش و یا برای اداء رسم و رسوم بی اساس و خدا می داند چه بهانه های دیگری، خواسته و حد الهی و رضایت حق را کنار بگذارد. یک شبی که به قول خودش هزار شب نمی شود ولی حالا می بینیم که هزار شب هم شده است.

۴
سر گشته | ۲۳ مهر ۹۴ ، ۱۸:۵۷
۱۸ مهر۱۶:۳۰

بسم الله الرحمن الرحیم

 

مستند فاتحان فردا در رابطه با گروهی از شیعیان افغانستان که با عنوان لشکر فاطمیون برای دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها به سوریه رفته اند.

 

توضیحات بیشتر و دانلود

لینک مستقیم دانلود

 

شهید علیرضا توسلی

 

+ این مستند امروز خیلی دل ما رو سوزوند.. ان شاءالله استفاده کنید.

پی نوشت19مهر:بخوانید: آن سوی خط قرمزها خطر در کمین است  |  مهم ترین خطوط قرمز مذاکرات هسته ای

پی نوشت20مهر: این پست قسمت هایی از سخنرانی مهم استاد حسن رحیم پور ازغدی مرتبط با صحبت های امروز حضرت آقا هست: انقلاب با صورت و بی سیرت 

+26 مهر : میشه لطف کنید و دعا کنید که ما بریم؟ یک خواهش برادرانه ست. موندن برای کسی که دیگه دل به اینجا نداره سخته..

۱
سر گشته | ۱۸ مهر ۹۴ ، ۱۶:۳۰
۰۴ مهر۱۹:۰۰
آری ، در منطق استکبار جهانی هر که بخواهد برائت از کفر و شرک را پیاده کند متهم به شرک خواهد شد، و مفتی ها و مفتی زادگان این نوادگان بلعم باعوراها، به قتل و کفر او حکم خواهند داد. بالاخره در تاریخ اسلام می بایست آن شمشیر کفر و نفاقی که در لباس دروغین احرام یزیدیان و جیره خواران بنی امیه - علیهم لعنه الله - برای نابودی وقتل بهترین فرزندان راستین پیامبر اسلام ، یعنی حضرت ابی عبدالله الحسین - علیه السلام - و یاوران با وفای او، پنهان شده بود مجددا از لباس همان میراث خواران بنی سفیان به درآید و گلوی پاک و مطهر یاوران حسین - علیه السلام - را در آن هوای گرم ، در کربلای حجاز و در قتلگاه حرم ، پاره کند؛ و همان اتهاماتی را که یزیدیان به فرزندان راستین اسلام زدند و آنان را "خارجی " و "ملحد" و "مشرک " و "مهدورالدم " معرفی کردند،درست همان را به رهروان راه آنان وارد آورند؛ که ان‏شاءاللّه‏ ما اندوه دلمان را در وقت مناسب با انتقام از امریکا و آل سعود برطرف خواهیم ساخت و داغ و حسرت حلاوت این جنایت بزرگ را بر دلشان خواهیم نهاد، و با برپایی جشن پیروزی حق بر جنود کفر و نفاق و آزادی کعبه از دست نااهلان و نامحرمان به مسجدالحرام وارد خواهیم شد.
۸
سر گشته | ۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۹:۰۰
۰۴ مهر۱۲:۳۰
شکستن کعبه مسئله ای نیست که بشودازش همین طوری گذشت . اگر ما از مسئله قدس بگذریم ، اگر ما از صدام بگذریم ، اگر مااز همه کسانی که به ما بدی کردند بگذریم ، نمی توانیم [از] مسئله حجاز بگذریم . مسئله حجاز یک باب دیگری است ، غیر [مسائل ] دیگر.
و لازم است زنده نگه داشتن این روز؛ روزی که این خیانت شد به اسلام . و الان ماه محرم نزدیک می شود. ماه محرم برای ما خیلی عزا هست ؛ لکن سیدالشهدا - سلام الله علیه - هم فدا شد؛ برای اینکه در مکه نماند که نبادا به ساحت قدس مکه جسارت بشود.
 
۱
سر گشته | ۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۲:۳۰
۰۴ مهر۰۱:۳۰

خار راه منی‌ ای‌ شیخ! ز گُلزار برو

از سر راه من ای‌ رند تبهکار! برو

تو و ارشاد من؟ ای‌‌ مُرشد بی‌ رُشد و تباه!

از بَرِ روی‌ من ای‌ صوفی‌ غدّار! برو

ای‌ گرفتار هواهای‌ خود، ای‌ دیر نشین!

از صفِ شیفتگانِ رُخ دلدار برو

ای‌ قلندر منش، ای‌ باد به کف، خرقه به دوش!

خرقه‌ی شر ک تُهی‌ کرده و بگذار برو

خانه‌ی‌ کعبه، که اکنون تو شدی‌ خادم آن

ای‌ دغل! خادِم شیطانی‌ از این دار، برو

زین کلیسای‌ که در خدمت جبّاران است

عیسیِ مریم از آن خود شده بیزار، برو

ای‌ قلم بر کفِ نقّادِ تبهکار پلید!

بنه این خامه و، مخلوق میازار، برو

امام خمینی رحمة الله علیه

 

ادامه مطلب بازخوانی کلام امام خمینی رحمة الله علیه درباره جنایت کشتار حجاج توسط آل سعود

۳
سر گشته | ۰۴ مهر ۹۴ ، ۰۱:۳۰
۲۹ مرداد۱۵:۵۴

بسم الله الرحمن الرحیم

 

همه ما ممکن است روزی طعم گرسنگی و تشنگی آن طور که از حال برویم را چشیده باشیم. آن لحظات سخت گذشته و سخت تر هم به یادمان می آید.

تعداد کمتری هم طعم بیماری ها و مشکلات جسمی طاقت فرسا را چشیده ایم. از آن دسته از بیماری ها و دردها که آدم از شدت کلافگی و درد آرزوی مرگ می کند. این دردها سخت تر فراموش می شوند اما باز هم در گذر زمان از خاطرمان می روند.

...

از این دردها و عذاب های جسمی که بگذریم، نوبت می رسد به دردهای روحی، عاطفی، روانی یا هر اسم دیگری که می خواهد داشته باشد.

حتما عده زیادی از ما هم دچار چنین درد و عذاب هایی شده اند. مثل از دست دادن یک دوست و آشنا، یا از دست دادن اعضای خانواده، چشیدن طعم بی سرپرستی و نداشتن مأمن و سقف محبت و عاطفه خانواده و ... .

درد از دست دادن عزیزان مان غیر قابل تحمل است. از دست دادن مادر یا پدر یا فرزند و از همه سخت تر شاید از دست دادن همسر و معشوق. از دست دادن نه لزوما به معنای مرگ که به معنای فراق که هر چه امید وصال در این فراق کمتر باشد عذاب هم بیشتر و تحمل آن سخت تر می شود. فراق دل و جان انسان را آتش می زند و آنچنان انسان را بی قرار می کند که در زبان شعرا می شود همچون مرغ نیم بسمل و ... .

و بعید می دانم که کسی عذابی بزرگتر از این را تحمل کرده باشد، همانطور که بعید می دانم کسی بتواند این بی قراری و داغ را به سادگی و حتی با گذشت زمان از دل بیرون کند چه برسد به آن که آن را فراموش کند.

فراق معشوق دردی ست بی درمان و عذابی ست بی پایان. درمانش فقط می تواند وصال باشد یا فراموش کردن عشق به معشوق.

حالا شما گمان کنید این عشق از جنس دنیوی ست و فراق هم موقتی ... .

 

اجازه دهید قبل از این که برویم سراغ ادامه بحث کمی در مورد عشق و ماهیت آن صحبت کنیم. (البته به صحبت حقیر اشکالات زیاد وارد هست و اینجا جا دارد که اهل علم بیایند و این صحبت ها را اصلاح و تکمیل کنند.)

من به زبان خودمانی می گویم عشق به معنای دلبستگی و محبت شدید نسبت به یک شخص می باشد آن چنان که انسان حاضر می شود برای او ایثار و جان فشانی کند. "جان فشانی" یعنی انسان با ارزش ترین دارایی اش را که عمر هست و جان را حاضر است برای رضای معشوق فدا کند. فکر می کنم این تعریف می تواند معنای آن محبت و مودت و دلبستگی شدید را برساند اما گیر مطلب جای دیگری ست.

گیر مطلب اینجاست که این داستان عاشق و معشوق ما را به یک حقیقت واحد نمی رساند. من عاشق شخصی می شوم و تو عاشق دیگری! چطور می شود تعریف واحدی پیدا کرد تا تمام این عشق ها را با تعریف واحدی توضیح داد؟

تصور حقیر این هست که ریشه و حقیقت عشق به فطرت کمال طلب انسان برمی گردد. به این حقیقت که انسان فطرتا کمال طلب است. حالا اگر این کمالات در وجود یک انسان ظهور پیدا کنند عشق به انسان نیز معنا پیدا می کند. به این معنا که ما عاشق خود شخص نمی شویم بلکه عاشق کمالات او و صفاتی که تا حدی در او و در نظر ما وجود دارند می شویم. یعنی دو قید وجود دارد اول این که این صفات تنها تعدادی از صفات کمالیه هستند که تا حد مشخصی در وجود شخص به کمال رسیده اند و دوم این که این صفات در نظر ما ظهور پیدا کرده اند و بسا این که این صفات در مرتبه بالاتری در وجود اشخاص دیگری نیز وجود داشته باشد ... .

توان ادامه این بحث از عهده من خارج هست و الا بحث در این باب زیاد هست. اما فکر می کنم در همین حد برای ادامه صحبت کافی ست.

با این توصیف هر آنچه در وجود معشوق باعث کشش می شود صفتی ست از صفات کمالیه. از زیبایی و جمال و جلال گرفته تا صداقت و رحمت و مهربانی و ... .

و این تصور قابل درک هست که هر چه تعداد این صفات در وجود معشوق بیشتر باشد و به نسبت بیشتر در وجود او به کمال رسیده باشند این عشق و کشش هم بیشتر می شود.

 

برگردیم به ادامه صحبت که حالا شما گمان کنید چنین عشقی که دنیوی ست و این چنین ناقص و محدود با دل و جان انسان چه می کند؟

معشوق دنیوی مملو از عیب و نقص است و در رشد و کمال در صفات هم بسیار محدود و همانطور که امیرالمؤمنین علیه السلام در روایتی فرمودند این عشق انسان را کور و کر می کند، پس به همین دلیل است که عاشق این چنین معشوق در نظرش بزرگ و عزیز جلوه می کند و صفات او را بزرگتر از آنچه هست می بیند.

با تمام این نقصان ها این عشق و فراق در همین ابعاد دنیوی، جان و وجود انسان را دچار آن چنان عذاب و درد می کند و چنان آتشی به وجود انسان می اندازد که ما و شما قدرت وصف آن را نداریم.

 

این همه مقدمه چینی برای این بود که تقریب ذهنی به وجود بیاید. حالا بیایید لحظه ای گمان کنیم که این پرده ها و حجاب های دنیا کنار برود و چشم و دل ما آن طور که شایسته هست آن کمال مطلق و حقیقت مطلق که جز او همه مجازند، را درک کند. تصورش چندان برای ذهن و فکر دنیوی ما ممکن نیست. اما در همین حد که برای ما قابل تصور هست گمان کنید که چه شور و اشتیاق و عشقی تمام وجود انسان را در برمی گیرد. آن چنان که سرتاپای انسان وصال معشوق را فریاد می کنند.

 

حال که انسان وجود چنین معشوقی را بدون هیچ پرده و حجابی و آن گونه که لایق اوست درک کرده چه به حال او می آید که آن حقیقت مطلق او را از خود براند؟ چه به حال کسی می آید که دچار فراق چنین معشوقی شود؟ فراقی که هیچ وصالی در آن نیست و انسان خلد در چنین عذابی می شود... .

عذاب آخرت از تصور ما خارج است اما همیشه در تصور حقیر چنین عذابی و چنین آتشی که به جان انسان می افتد سخت ترین عذاب ها بوده و هست... .

 

امیرمؤمنان علیه السلام در دعای کمیل چه زیبا وصف کرده اند در آن فراز که فرمودند:

فَهَبْنى‏ یا اِلهى‏ وَسَیِّدِى‏ وَمَوْلاىَ وَرَبّى‏، صَبَرْتُ عَلى‏ عَذابِکَ، فَکَیْفَ اَصْبِرُ عَلى‏ فِراقِکَ...

فَبِعِزَّتِکَ یا سَیِّدى‏ وَمَوْلاىَ اُقْسِمُ صادِقاً، لَئِنْ تَرَکْتَنى‏ ناطِقاً، لَأَضِجَّنَّ اِلَیْکَ بَیْنَ اَهْلِها ضَجیجَ الْأمِلینَ، وَلَأَصْرُخَنَّ اِلَیْکَ صُراخَ‏ الْمَسْتَصْرِخینَ، وَلَاَبْکِیَنَّ عَلَیْکَ بُکآءَ الْفاقِدینَ، وَلَأُنادِیَنَّکَ اَیْنَ کُنْتَ یا وَلِىَّ الْمُؤْمِنینَ، یا غایَةَ امالِ الْعارِفینَ، یاغِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ، یا حَبیبَ‏ قُلُوبِ‏ الصَّادِقینَ، وَیااِلهَ الْعالَمینَ ...

 


 

پانوشت: ریشه و حقیقت عشق به فطرت کمال طلب انسان برمی گردد یا برعکس این کمال طلبی انسان هست که ریشه در عشق دارد؟ از این بابت می گویم که تا جایی که ما از اهل عرفان شنیده ایم این عشق و رحمت باریتعالی هست که سرمنشأ تمام هستی و کائنات است... .

 

پی نوشت 24 شهریور: عشق، محبت، مودت، رحمت و ... . اگر این ها نباشند واقعا زندگی معنایی برای ما دارد؟ با چه انگیزه، امید و هدفی می خواهیم به زندگی ادامه بدهیم؟ فکر کردید تا به حال؟

اگر عزیزانی که الان در کنارمان داریم و قوت قلب و انگیزه ما برای ادامه زندگی هستند، نباشند چه اتفاقی برای ما خواهد افتاد؟ یا اگر قرار باشد که این ها باشند ولی چیزی به نام عشق و محبت و ... وجود نداشته باشد، چطور؟

می شود فهمید چرا آن هایی که خدا را قبول ندارند این همه در زندگی شان به طرق مختلف به دنبال غفلت هستند؟ مشروب، مواد مخدر، فیلم، موسیقی، شهربازی، بازی، مراکز خرید، مد و مدل های جدید، تجملات و وسایل غیر ضرور و ... . مگر آدم با غفلت از این بی انگیزگی فرار کند!

+ مشخص بود که منظورم از این پاراگراف بالا غربی هست که خانواده در آن نابود شده.

۷
سر گشته | ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۴
۲۴ بهمن۱۹:۳۶

بسم الله الرحمن الرحیم

 

تا به حال دیده اید دختر بچه ها از داشتن عروسک چقدر خوشحال می شوند؟ چقدر هوای عروسک شان را دارند، چقدر به آن می رسند. هر طور که بخواهند لباس به تنش می کنند، موهایش را آن طور که بخواهند شانه می کنند. وقت خوابیدن و بیدار شدن و نشستن و غذا خوردن و ... عروسک شان، همه دست آن هاست. خلاصه اش کنیم تمام افعال و حرکات و سکنات این عروسک دست همان دختر بچه ای هست که حالا صاحبش شده. و این حکایت امروز خیلی از مادران با فرزندان شان هست ... .

 

گاهی تعجب می کنم از رفتار بعضی مادران. مادرانی که آن چنان با فرزندان شان رفتار می کنند که گمان می کنید این ها همان دختر بچه ها هستند و فرزندان شان هم احتمالا همان عروسک ها و فرزندپروری و زندگی شان همان خاله بازی دوران کودکی! با این تفاوت که همه چیز واقعی تر شده و چه چیز از این هیجان انگیزتر که انسان بر خلاف دوران کودکی بازی هایش این طور واقعی شده باشند؟!

از خاله بازی که پیش تر هم در مورد آن صحبت کردیم بگذرم و برویم سراغ عروسک بازی!

 

داشتم می گفتم که متعجبم از مادرانی که فرزندپروری شان مانند عروسک بازی ست. طوری با این فرزندشان رفتار می کنند که انگار مایملک آن هاست و در موردش اختیار تام دارند! حتی اگر این فرزند دوران بلوغ را هم گذرانده باشد فرقی نمی کند! مثل همان عروسک برایش هیچ عقل و اراده و استقلالی قائل نیستند. تمام اعمال و رفتار و سکنات فرزند باید طبق میل آن ها باشد. حق ندارد برای خودش و زندگی ش تصمیمی جز آن چه آن ها می گویند بگیرد. چون احتمالا از نظر آن ها این همان عروسک هست و نمی تواند مصالح خود را تشخیص دهد. البته همان دوران نوزادی و کودکی فرزند هم بی تاثیر نبوده در القاء چنین تصوری.

مادرانی که فراموش کرده اند این فرزندان فقط به اعتبار همین دنیا فرزند آن ها هستند و آن دنیا باید بابت تمام مسئولیت ها و وظایف این مادری اعتباری پاسخ دهند. آن دنیا باید برای نادیده گرفتن امانت الهی که در دست آن ها بود و با امیال خودشان با او رفتار کردند و نه به خواست خدا باید جواب پس بدهند.

 

اشتباه نکنید خطاب من با آن دسته از زنان و مادرانی نیست که خدا را نمی شناسند و در نظرشان فرزند جز دردسر و مشکلات و مزاحمت چیز دیگری ندارد و اگر روزی هم خواستند فرزندی بیاورند نگاه شان به آن فرزند به عنوان همان عروسک است و صرفا جنبه سرگرمی و درآمدن از تنهایی و ... را در نظر می آورند. خطاب من با همین مادران مذهبی هست که گاهی آن چنان غافل می شوند که فرزند فقط امانت الهی ست در دست آن ها و این امانت را باید آن طور که صاحب ش گفته پرورش دهند و با او آن طور که صاحب ش خواسته رفتار کنند.

 

+ دل نوشت

۱
سر گشته | ۲۴ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۳۶
۲۱ آذر۲۳:۴۱

یَا ابْنَ عِمْرَانَ! کَذَبَ‏ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یُحِبُّنِی‏ فَإِذَا جَنَّهُ اللَّیْلُ‏ نَامَ عَنِّی؛أَ لَیْسَ کُلُّ مُحِبٍّ یُحِبُّ خَلْوَةَ حَبِیبِهِ؟

ای موسی! کسی که می‌گوید من خدا را دوست دارم، اما شب -  هنگامی‌که تاریکی همه جا را فرا می‌گیرد - به خواب می‌رود و به یاد من نیست، دروغ می‌گوید. آیا می‌شود برای کسی زمینه خلوت با محبوبش فراهم شود و خودداری بکند؟! 1

 

۲
سر گشته | ۲۱ آذر ۹۳ ، ۲۳:۴۱
۲۱ آذر۱۸:۱۹

بسم الله الرحمن الرحیم

 

پیشینه این موضوع برمی گردد به دوران پیش دانشگاهی و بعد از آن؛ زمانی که در جلسات مطالعاتی استاد گرانقدری شرکت می کردیم. مباحث کتب شهید مطهری و شهید آوینی مطرح می شد. به خصوص کتاب مبانی توسعه و تمدن غرب شهید آوینی همراه با توضیح و تفسیر شیرین استاد آن چنان در افکار و ذهن ما رسوخ کرد و آن چنان ما را دغدغه مند تغییر و تحولات درونی و بیرونی کرد که نتیجه اش شد رفتن به دنبال سوالات ریشه ای از سبک زندگی که انسان را به تمام این اهداف و تحولات و مقاصد برساند. دغدغه هایش از جنس رسیدن به سبک زندگی الگوهای بزرگ اسلامی مان بود. سوال هم این که ما چه کنیم (به صورت دقیق و موردی) تا بتوانیم به سبک زندگی تمام عیار اسلامی و تمام دغدغه های حقیقت طلبانه برسیم. ساده تر بگویم چه کنیم که فکر و عمل و رفتار و تمام حالات و سکنات مان بشود همچون علی علیه السلام. چه کنیم هم که می گفتم پشتش توضیحش می شد یک برنامه عملی که از همین امروز من نوعی به آن عمل کنم. آن هم برنامه ای در تمام جنبه های مختلف زندگی و وجود انسان..

همان زمان زیاد به دنبال جواب این سوال رفتم. جواب های خوبی هم دریافت کردم اما هیچ کدام از این جواب ها صورت مسئله اش دقیقا آن چیزی که من می خواستم نبود. هر کدام از این جواب ها گوشه ای از موضوع را پوشش می دادند. از جمله بهترین جواب ها توصیه های امام (ره) به جوانان بود و گنجینه صحیفه نور امام (ره)، بعد از آن احادیث و روایات پربار ما از جمله خطبه متقین امام علی علیه السلام و ... .

تا در نهایت نمی دانم به توصیه چه کسی بود که رسیدیم به کتب اخلاقی. ابتدا کمی گشت و گذار بین کتب اخلاقی کردیم تا در نهایت به نظرم باز هم به توصیه همان استادمان رفتیم سراغ چهل حدیث امام.

همان حدیث اول و دوم چهل حدیث امام (ره) و خطبه متقین امام علی علیه السلام کار خود را کردند! خواندن شان زلزله ای چند ریشتری در وجود انسان به وجود می آورد که متاسفانه در وجود بنده تلفاتی نداشت ...!

 

خطبه متقین امام علی علیه السلام را که حتما همه شما خواندید و می دانید برنامه عملی و موردی تقواست. اما آن هایی که حدیث اول چهل حدیث امام (ره) را خوانده اند می دانند خبری از برنامه عمل ریز و دقیق نیست. حدیث مربوط به جهاد اکبر و مبارزه با نفس هست. توضیح و تفصیل حدیث هم که از خود امام است بیشتر معرفتی هست. کمابیش به راه های مبارزه با نفس پرداخته شده ولی آن چه که در کلام امام (ره) وجود دارد که انسان را از سردرگمی درمی آورد بیشتر همین جنبه معرفتی و عرفانی هست. همین که انسان کمی نسبت به وجود و عوالم وجودی اش آگاهی پیدا می کند. مثل این که نقشه ای جلوی انسان گذاشته باشند از عوالم درونی و بیرونی اش و همه چیز را خیلی کلی و عام توضیح داده باشند. نهایتا شاهراه های اصلی را هم در نقشه نشان بدهند. آن حسی که بعد از خواندن حدیث به انسان دست می دهد، آن آرامش و اطمینانی که در وجود انسان می نشیند زاده ی همین معرفت و شناخت هست. همین که انسان حس می کند بالاخره جایی را پیدا کرده که می تواند جواب سوال ها و گره ها و سردرگمی های وجودی اش را پیدا کند. می دانید چه می گویم؟ همین که انسان بعد از مدت ها سردرگمی و آشفتگی بالاخره به نور و روشنایی می رسد. همین که قلب و فطرت انسان این صحبت ها را تصدیق می کند و می گوید من راضی شدم. همین که بعد از مدت ها احساس می کنی بالاخره می توانی گمشده ات را پیدا کنی. همین که بعد از مدت های طوفان های درونی ات آرام می شوند و می توانی افق را ببینی و همین که ابرها و تیرگی ها کنار می روند و می توانی کوه را از دره تا قله ببینی، همین کافیست که انسان به آرامش برسد.

 

یکی از دوستان وبلاگی نوشتند:

"این روز ها به مرگ خیلی ها فکر میکنم، اینکه چرا رفتن؟ جوان و در اوج؟ به مرگ خودم... اینکه با وجود اینکه چیزی ندارم و خیلی وقته که تمام شده ام، ولی چرا این مهلت رو خدا بهم داده؟ نمیخوام و نمیتونم دیگه ادامه بدم، چرا بهم فرصت میده؟ واسه اینکه بعدا بهم بگه بهت فرصت دادم و استفاده نکردی؟ خنده ام میگیره... تمام بد حالی ما تو این زمونه بخاطر اینه که نیست اونی که باید باشه، حال مون بده چون به اصل وصل نیستیم که اگه بودیم این بد حالی بی معنی بود. زندگی مون بی معنیه... حقیقتا برا چی داریم ادامه میدیم؟ به چه امیدی؟ خیلیامون سرمونو با انواع و اقسام چیزها گرم کردیم و حالیمون نیست فقط میگذرونیم روزها رو یکی با درس یکی با کار و هرکس به نحوی اما به چه امیدی؟ هرکس برا یه هدفی داره ادامه میده به زندگی اما یه لحظه به این فکر کنیم که آخرش که چی واقعا؟! جوابی پیدا نمیکنم برا این سوالات تنها چیزی که الان به ذهنم میرسه اینه که تمام بد حالی ما بخاطر اینه که وصل نیستیم به اصل"

۳
سر گشته | ۲۱ آذر ۹۳ ، ۱۸:۱۹