عطر یار

سحر به بوی نسیمت به مژده جان سپرم اگر امان دهد امشب فراق تا سحرم

عطر یار

سحر به بوی نسیمت به مژده جان سپرم اگر امان دهد امشب فراق تا سحرم

به بوی زلف تو دم می زنم در این شب تار
وگرنه چون سحرم بی تو یک نفس نرود...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۹ مرداد۱۵:۵۴

بسم الله الرحمن الرحیم

 

همه ما ممکن است روزی طعم گرسنگی و تشنگی آن طور که از حال برویم را چشیده باشیم. آن لحظات سخت گذشته و سخت تر هم به یادمان می آید.

تعداد کمتری هم طعم بیماری ها و مشکلات جسمی طاقت فرسا را چشیده ایم. از آن دسته از بیماری ها و دردها که آدم از شدت کلافگی و درد آرزوی مرگ می کند. این دردها سخت تر فراموش می شوند اما باز هم در گذر زمان از خاطرمان می روند.

...

از این دردها و عذاب های جسمی که بگذریم، نوبت می رسد به دردهای روحی، عاطفی، روانی یا هر اسم دیگری که می خواهد داشته باشد.

حتما عده زیادی از ما هم دچار چنین درد و عذاب هایی شده اند. مثل از دست دادن یک دوست و آشنا، یا از دست دادن اعضای خانواده، چشیدن طعم بی سرپرستی و نداشتن مأمن و سقف محبت و عاطفه خانواده و ... .

درد از دست دادن عزیزان مان غیر قابل تحمل است. از دست دادن مادر یا پدر یا فرزند و از همه سخت تر شاید از دست دادن همسر و معشوق. از دست دادن نه لزوما به معنای مرگ که به معنای فراق که هر چه امید وصال در این فراق کمتر باشد عذاب هم بیشتر و تحمل آن سخت تر می شود. فراق دل و جان انسان را آتش می زند و آنچنان انسان را بی قرار می کند که در زبان شعرا می شود همچون مرغ نیم بسمل و ... .

و بعید می دانم که کسی عذابی بزرگتر از این را تحمل کرده باشد، همانطور که بعید می دانم کسی بتواند این بی قراری و داغ را به سادگی و حتی با گذشت زمان از دل بیرون کند چه برسد به آن که آن را فراموش کند.

فراق معشوق دردی ست بی درمان و عذابی ست بی پایان. درمانش فقط می تواند وصال باشد یا فراموش کردن عشق به معشوق.

حالا شما گمان کنید این عشق از جنس دنیوی ست و فراق هم موقتی ... .

 

اجازه دهید قبل از این که برویم سراغ ادامه بحث کمی در مورد عشق و ماهیت آن صحبت کنیم. (البته به صحبت حقیر اشکالات زیاد وارد هست و اینجا جا دارد که اهل علم بیایند و این صحبت ها را اصلاح و تکمیل کنند.)

من به زبان خودمانی می گویم عشق به معنای دلبستگی و محبت شدید نسبت به یک شخص می باشد آن چنان که انسان حاضر می شود برای او ایثار و جان فشانی کند. "جان فشانی" یعنی انسان با ارزش ترین دارایی اش را که عمر هست و جان را حاضر است برای رضای معشوق فدا کند. فکر می کنم این تعریف می تواند معنای آن محبت و مودت و دلبستگی شدید را برساند اما گیر مطلب جای دیگری ست.

گیر مطلب اینجاست که این داستان عاشق و معشوق ما را به یک حقیقت واحد نمی رساند. من عاشق شخصی می شوم و تو عاشق دیگری! چطور می شود تعریف واحدی پیدا کرد تا تمام این عشق ها را با تعریف واحدی توضیح داد؟

تصور حقیر این هست که ریشه و حقیقت عشق به فطرت کمال طلب انسان برمی گردد. به این حقیقت که انسان فطرتا کمال طلب است. حالا اگر این کمالات در وجود یک انسان ظهور پیدا کنند عشق به انسان نیز معنا پیدا می کند. به این معنا که ما عاشق خود شخص نمی شویم بلکه عاشق کمالات او و صفاتی که تا حدی در او و در نظر ما وجود دارند می شویم. یعنی دو قید وجود دارد اول این که این صفات تنها تعدادی از صفات کمالیه هستند که تا حد مشخصی در وجود شخص به کمال رسیده اند و دوم این که این صفات در نظر ما ظهور پیدا کرده اند و بسا این که این صفات در مرتبه بالاتری در وجود اشخاص دیگری نیز وجود داشته باشد ... .

توان ادامه این بحث از عهده من خارج هست و الا بحث در این باب زیاد هست. اما فکر می کنم در همین حد برای ادامه صحبت کافی ست.

با این توصیف هر آنچه در وجود معشوق باعث کشش می شود صفتی ست از صفات کمالیه. از زیبایی و جمال و جلال گرفته تا صداقت و رحمت و مهربانی و ... .

و این تصور قابل درک هست که هر چه تعداد این صفات در وجود معشوق بیشتر باشد و به نسبت بیشتر در وجود او به کمال رسیده باشند این عشق و کشش هم بیشتر می شود.

 

برگردیم به ادامه صحبت که حالا شما گمان کنید چنین عشقی که دنیوی ست و این چنین ناقص و محدود با دل و جان انسان چه می کند؟

معشوق دنیوی مملو از عیب و نقص است و در رشد و کمال در صفات هم بسیار محدود و همانطور که امیرالمؤمنین علیه السلام در روایتی فرمودند این عشق انسان را کور و کر می کند، پس به همین دلیل است که عاشق این چنین معشوق در نظرش بزرگ و عزیز جلوه می کند و صفات او را بزرگتر از آنچه هست می بیند.

با تمام این نقصان ها این عشق و فراق در همین ابعاد دنیوی، جان و وجود انسان را دچار آن چنان عذاب و درد می کند و چنان آتشی به وجود انسان می اندازد که ما و شما قدرت وصف آن را نداریم.

 

این همه مقدمه چینی برای این بود که تقریب ذهنی به وجود بیاید. حالا بیایید لحظه ای گمان کنیم که این پرده ها و حجاب های دنیا کنار برود و چشم و دل ما آن طور که شایسته هست آن کمال مطلق و حقیقت مطلق که جز او همه مجازند، را درک کند. تصورش چندان برای ذهن و فکر دنیوی ما ممکن نیست. اما در همین حد که برای ما قابل تصور هست گمان کنید که چه شور و اشتیاق و عشقی تمام وجود انسان را در برمی گیرد. آن چنان که سرتاپای انسان وصال معشوق را فریاد می کنند.

 

حال که انسان وجود چنین معشوقی را بدون هیچ پرده و حجابی و آن گونه که لایق اوست درک کرده چه به حال او می آید که آن حقیقت مطلق او را از خود براند؟ چه به حال کسی می آید که دچار فراق چنین معشوقی شود؟ فراقی که هیچ وصالی در آن نیست و انسان خلد در چنین عذابی می شود... .

عذاب آخرت از تصور ما خارج است اما همیشه در تصور حقیر چنین عذابی و چنین آتشی که به جان انسان می افتد سخت ترین عذاب ها بوده و هست... .

 

امیرمؤمنان علیه السلام در دعای کمیل چه زیبا وصف کرده اند در آن فراز که فرمودند:

فَهَبْنى‏ یا اِلهى‏ وَسَیِّدِى‏ وَمَوْلاىَ وَرَبّى‏، صَبَرْتُ عَلى‏ عَذابِکَ، فَکَیْفَ اَصْبِرُ عَلى‏ فِراقِکَ...

فَبِعِزَّتِکَ یا سَیِّدى‏ وَمَوْلاىَ اُقْسِمُ صادِقاً، لَئِنْ تَرَکْتَنى‏ ناطِقاً، لَأَضِجَّنَّ اِلَیْکَ بَیْنَ اَهْلِها ضَجیجَ الْأمِلینَ، وَلَأَصْرُخَنَّ اِلَیْکَ صُراخَ‏ الْمَسْتَصْرِخینَ، وَلَاَبْکِیَنَّ عَلَیْکَ بُکآءَ الْفاقِدینَ، وَلَأُنادِیَنَّکَ اَیْنَ کُنْتَ یا وَلِىَّ الْمُؤْمِنینَ، یا غایَةَ امالِ الْعارِفینَ، یاغِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ، یا حَبیبَ‏ قُلُوبِ‏ الصَّادِقینَ، وَیااِلهَ الْعالَمینَ ...

 


 

پانوشت: ریشه و حقیقت عشق به فطرت کمال طلب انسان برمی گردد یا برعکس این کمال طلبی انسان هست که ریشه در عشق دارد؟ از این بابت می گویم که تا جایی که ما از اهل عرفان شنیده ایم این عشق و رحمت باریتعالی هست که سرمنشأ تمام هستی و کائنات است... .

 

پی نوشت 24 شهریور: عشق، محبت، مودت، رحمت و ... . اگر این ها نباشند واقعا زندگی معنایی برای ما دارد؟ با چه انگیزه، امید و هدفی می خواهیم به زندگی ادامه بدهیم؟ فکر کردید تا به حال؟

اگر عزیزانی که الان در کنارمان داریم و قوت قلب و انگیزه ما برای ادامه زندگی هستند، نباشند چه اتفاقی برای ما خواهد افتاد؟ یا اگر قرار باشد که این ها باشند ولی چیزی به نام عشق و محبت و ... وجود نداشته باشد، چطور؟

می شود فهمید چرا آن هایی که خدا را قبول ندارند این همه در زندگی شان به طرق مختلف به دنبال غفلت هستند؟ مشروب، مواد مخدر، فیلم، موسیقی، شهربازی، بازی، مراکز خرید، مد و مدل های جدید، تجملات و وسایل غیر ضرور و ... . مگر آدم با غفلت از این بی انگیزگی فرار کند!

+ مشخص بود که منظورم از این پاراگراف بالا غربی هست که خانواده در آن نابود شده.

۷
سر گشته | ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۴