عطر یار

سحر به بوی نسیمت به مژده جان سپرم اگر امان دهد امشب فراق تا سحرم

عطر یار

سحر به بوی نسیمت به مژده جان سپرم اگر امان دهد امشب فراق تا سحرم

به بوی زلف تو دم می زنم در این شب تار
وگرنه چون سحرم بی تو یک نفس نرود...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

۲۴ شهریور۱۷:۳۰

بسم الله

 

ما آدما هر قدر هم که خوب باشیم باز در نهایت دنبال نیازها و علایق خودمون هستیم نه چیز دیگه. فقط گاهی این نیازها و علایق متعالی هستند و گاهی کوچک و حقیر.

حالا این وسط نیازها و علایق مون اگر کسی هم قرار گرفت به تبع نیاز و علاقه مون ممکنه بهش توجه کنیم یا باهاش انس بگیریم، همنشینی کنیم و همصحبت باشیم و ... ولی در نهایت مسئله "من" مطرح هست. نیاز "من" یا علاقه ی "من". اگر نیاز و علاقه مسیرش با آدمهای زندگی مون تطابق نداشته باشه خب خیلی راحت می گذریم و میریم انگار نه انگار که انس و الفتی بوده.. میریم دنبال علقه و نیاز بزرگترمون...

 

شاید فقط کسانی که از منزل معرفت نفس و معرفت الهی عبور کردند و رسیدند به منزل خدمت به خلق الله از آدم ها عبور نکنند. ولی اونها هم برای رضای خدا با خلقش همنشینی می کنند و انس و الفت دارند. یعنی اگر در مسیر الهی تقابلی باشه قطعا مقابل همون آدم قبلی هم می ایستند. فقط ملاک بزرگتر شده و انس و الفت پایدارتر..

 

اصولا دنیا محل محبت کردن و محبت دیدن فقط بخاطر خود انسان نیست. چنین چیزی ممکن نیست. حتما پشتش نیاز و علقه ای وجود داره که یا از نفس انسان نشأت میگیره یا از خواست خدا. برعکس دنیا محل محک خوردن همین محبت هاست اگر تونستی محبت ها و نیازها به انسان ها و حتی اشیاء و ... رو مدیریت کنی و مطابقش کنی با خواست خدا اون دنیا به محبتی می رسی که فقط برای خودت و خودش هست! عشق حقیقی همین نیست؟

البته مسخره ست که برای خودمون وجودی در مقابل خدا قائل باشیم شاید همین تطبیق و مدیریت محبت ها با رضا و محبت الهی خودش همون محبتی باشه که بهش گفتیم عشق. عشق الهی و عشق به خود دو تا هستند در این صورت؟ یا این همون عشق الهی به خود هست!؟... منشأ آفرینش چی بود؟

 


1- فکر کنم فقط دور خودم دور زدم و دوباره رسیدم به همون حرف های همیشگی. عشق به کمال مطلق.. دور خودم گشتم و باز همون حرف قبلی رو زدم که عشق و محبت حقیقی فقط به کمال تعلق میگیره. فقط به خدا که کمال مطلق هست و ما هم زمانی به این عشق و محبت می رسیم که به خدا متصل بشیم؟ یا غرق عشق الهی بشیم؟

صحبت از پایداری محبت بود شاید ولی رسیدم به جایی که زیاد ازش حرف زدم و صحبت های تکراری. نمی دونم خودم هم گاهی متوجه نمیشم چرا و چطور هر چیزی میگم آخرش میرسم به یک جا؟ مثل رشته ای که از هر سرش و هر جا بگیری میرسی به یک سر رشته ...

2- به بهانه ی رفتن های بعضی بزرگواران داشتم فکر می کردم و شروع کردم به نوشتن که از یک نظر تو گاه نوشت ها رسید به اینجا. ببخشید که همه ش شد حرف و بحث های تکراری.

3- اونهایی که رفتند ان شاءالله از این منزل گذشتند و این حقیر حتما هنوز گرفتارم و شما ان شاءالله در منزل خدمت به خلق الله هستید.

سر گشته | ۲۴ شهریور ۹۸ ، ۱۷:۳۰