عطر یار

سحر به بوی نسیمت به مژده جان سپرم اگر امان دهد امشب فراق تا سحرم

عطر یار

سحر به بوی نسیمت به مژده جان سپرم اگر امان دهد امشب فراق تا سحرم

به بوی زلف تو دم می زنم در این شب تار
وگرنه چون سحرم بی تو یک نفس نرود...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
۱۷ ارديبهشت۰۳:۵۷

باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم     آشوب عشق آن قد و بالاست در دلم

خوابم شکست و مردم چشمم به خون نشست     تا فتنه خیال تو برخاست در دلم

خاموشی لبم نه ز بی دردی و رضاست     از چشم من ببین که چو غوغاست در دلم

من نای خوش نوایم و خاموش ای دریغ     لب بر لبم بنه که نواهاست در دلم

دستی به سینه من شوریده سر گذار     بنگر چه آتشی ز تو برپاست در دلم

زین موج اشک تفته و توفان آه سرد     ای دیده هوش دار که دریاست در دلم

باری امید خویش به دلداری ام فرست     دانی که آرزوی تو تنهاست در دلم

گم شد ز چشم سایه نشان تو و هنوز     صد گونه داغ عشق تو پیداست در دلم

هوشنگ ابتهاج

سر گشته | ۱۷ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۳:۵۷