۱۷ ارديبهشت۰۳:۵۷
باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم آشوب عشق آن قد و بالاست در دلم
خوابم شکست و مردم چشمم به خون نشست تا فتنه خیال تو برخاست در دلم
خاموشی لبم نه ز بی دردی و رضاست از چشم من ببین که چو غوغاست در دلم
من نای خوش نوایم و خاموش ای دریغ لب بر لبم بنه که نواهاست در دلم
دستی به سینه من شوریده سر گذار بنگر چه آتشی ز تو برپاست در دلم
زین موج اشک تفته و توفان آه سرد ای دیده هوش دار که دریاست در دلم
باری امید خویش به دلداری ام فرست دانی که آرزوی تو تنهاست در دلم
گم شد ز چشم سایه نشان تو و هنوز صد گونه داغ عشق تو پیداست در دلم
هوشنگ ابتهاج