بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی وضع خودش و خانواده و زندگی اش را دیدم، ناخودآگاه یاد آن روزی افتادم که برای فلان مجلس و میهمانی و عروسی اش توجیه می آورد که یک شب هزار شب نمی شود. آن زمان ها بیشتر مقید بود و بیشتر رعایت حدود را چه در زندگی شخصی و چه در جامعه می کرد، اما قصه آن شب را که شنیدم فهمیدم این قصه، قصه ی یک شب نیست که قصه ی هزار و یک شب است.
کسی که قصه ی آن شب را می دانست چندان از وضع امروزش تعجب نمی کرد، چون ریشه وضع امروزش به حال آن روز برمی گشت. آن روزی یا شاید روزهای قبل از آن که غافل شده بود و برای امر خدا و حدود الهی مسامحه می کرد. یا حاضر نبود از خواسته درونی خودش بگذرد یا این که حریف حرف های اطرافیان ش نمی شد. اما در هر حال آن غفلت کار دستش داد و حاضر شد برگزاری فلان مجلس عروسی را برای خودش مباح کند. مجلسی که شبیه به تمام مجالس عروسی این روزها و حتی خیلی موجه تر از این ها بود. حاضر شد یک شب برای احترام به خواسته و جلب رضایت دیگران یا شاید حتی همسرش و خودش و یا برای اداء رسم و رسوم بی اساس و خدا می داند چه بهانه های دیگری، خواسته و حد الهی و رضایت حق را کنار بگذارد. یک شبی که به قول خودش هزار شب نمی شود ولی حالا می بینیم که هزار شب هم شده است.